ای پروانه عاشق
از این شمع عاشق کش به شتاب بگذر
خود را به چشمهٔ آبی ، سایه درختی
به آبادی ای برسان
ای که بالهایت از صدها زیبایی پوشیده است
از این معشوق عاشق کش بگریز
در رهگذر آتش این شمع عاشق کش بگریز
خود را به آفتاب و بهار برسان
تا برویی و به شکوفایی و ببالی
از معشوق زمینی بگریز و خود را به معبود برسان
و به خانه ات برگرد و مرا در سلول تنهایی خویش
که محکومم تا عمر را به پایان برم تنها بگذار
و به خدا بگو یک نفر اینجا چشم به راه توست
و به او بگو که جوانی عاشق رضا»
در گوشم مدام زمزمه میکرد و میگفت :
از این صحرا مگر راهی به شهر آرزویی است
انگار خدا دست و رو شسته است»
عاشق ,کش ,چشم ,نفر ,خدا ,یک ,را به ,عاشق کش ,اینجا چشم ,نفر اینجا ,یک نفر
درباره این سایت